من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمی‌دانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...

اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...




تاريخ : دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, | 14:34 | نویسنده : reza |
 

دختره به دوست پسرش میگه : برو برام یه نوشیدنی بگیر.

پسره : کولا یا پپسی؟

دختره : کولا.

پسره : لایت یا عادی؟

دختره : لایت.

پسره : قوطی یا شیشه؟

دختره : قوطی.

پسره : کوچیک یا بزرگ؟

دختره : اصلا نمیخوام...  برام اب بیار.

پسره : معدنی یا لوله کشی؟

دختره : معدنیییییییی.

پسره : سرد یا گرم؟

دختره : میزنمتاااااا

پسره : با چوب یا دمپایی؟

دختره : حیووووووووووووون

پسره : خر یا سگ؟

دختره : گمشووووو از جلو چشام.

پسره : پیاده یا با دو؟

دختره : میام میکشمتاااااااااااا

پسره : با چاقو یا ساطور؟؟

دختره : ساااااااااااااااااطورررر

پسره : قربانیم میکنی یا تیکه تیکه؟

دختره :خدا لعنتت کنه... قلبم ... وای داره می ایسته...

پسره :ببرمت دکتر یا دکتر رو بیارم اینجا؟؟؟

.

.

.

و سر انجام دختر از دست پسر دق کرد و مرد!!! :(



 


تاريخ : یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, | 2:44 | نویسنده : reza |


تاريخ : جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, | 2:26 | نویسنده : reza |


تاريخ : جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, | 2:26 | نویسنده : reza |

سلام دوستان خوفم....

ببخشیندا ولی من به دلیل امتحانام یه دوهفته ای افلاینم شما نظربزارین قول میدم هروقت اومدم جوابتونو بدم

بایییییییییییی



تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, | 18:26 | نویسنده : reza |

گفتند: بهت خیانت میکند!
گفتم:میدانم…
گفتند: این یعنى دوستت ندارد!
گفتم:میدانم…
گفتند: روزی میرود وتنها میمانی !
گفتم:میدانم…
گفتند: پس چرا ترکش نمیکنی!
گفتم:این تنها چیزی ست که نمیدانم…



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:4 | نویسنده : reza |

نمی نویسم ...,نمی نویسم متن های غمگین متن های عاشقانه متن های تنهایی متن های احساسی عاشقانه سایت عاشقانه love

 

نمی نویسم …

کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …

 

تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان مهرداد سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان مــهــــرداد دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:4 | نویسنده : reza |
  سلام اینم به درخواست یکی از دوستای گلمه که گفت بزارم بچه ها بخونن 

 همیشه وقتی یکی ازم می‌پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ می‌گفتم... .

ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم: یکی!!! می‌دونی چرا؟ چون قوی‌ترین و بزرگ‌ترین عددیه که می‌شناسم... .

 دقت کردی که قشنگ‌ترین و عزیزترین چیزای دنیا همیشه یکی هستن؟؟؟ ماه یکیه... .

 خورشید یکیه... . 

زمین یکیه... .

خدا یکیه... .

مادر یکیه... .

پدر یکیه... .

 تو هم یکی هستی... .

وسعت عشق من به تو هم یکیه... .

پس اینو بدون از الآن و تا همیشه یکی دوستت دارم... . 



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:56 | نویسنده : reza |

ای کاش تنها یک نفرهم دراین دنیا مرایاری کند،ای کاش میتوانستم باکسی دردودل کنم تابگویم که،من دیگرخسته ترازآنم که زندگی کنم تاابدغم شبهایم را،تابفهمنددردتن خسته وبیمارم را،قانون دنیا"تنهایی"من قانون عشق است وعشق ارمغان دلدادگیست واین سرنوشت سادگیست...





به همین راحتی
مرا ندیدی ...

من
به همان راحتی
تو را کنار گذاشتم ...

طول رابطه
دلیل بر عمر باقی
نخواهد بود ...

من برای دنیایم
شریک می خواستم
تو حتی زحمت دیدن دنیایم را هم
به خود ندادی ...

جدایی
را دوست ندارم
اما گاهی بین بَد و بَدتر
مجبور به انتخاب بَد هستم ...

خود خواهی من
حاصل تنهایی مفرطم بود
تو حتی تنهاییم را نفهمیدی ...

تمام خاطرات منِ با تو بودن
برای من ...
تمام خاطرات توِ با من بودن
باز برای من ...

دنیای تنهای من
قدر لحظات دوتایی رو خوب میدانند ...
اما دنیای لوکس تو ...

هیچ وقت از دیدن کلمه پایان
احساس خوبی نداشتم ...

اما ...

    پای آ ن ...



تاريخ : دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, | 1:59 | نویسنده : reza |

hbvhj



تاريخ : شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, | 22:55 | نویسنده : reza |

fl;zs

 



تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, | 1:10 | نویسنده : reza |

jk;k



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |

wpgtm'



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |

fvn nd



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |

j;nju;



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |

ikmj'ionmo'i



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |

kj'jn'ik



تاريخ : دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, | 14:52 | نویسنده : reza |


تاريخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, | 13:48 | نویسنده : reza |

من



تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 22:55 | نویسنده : reza |

ئ



تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 22:55 | نویسنده : reza |

,,,,



تاريخ : دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, | 22:35 | نویسنده : reza |

iojsewfioj



تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, | 12:15 | نویسنده : reza |


تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 15:46 | نویسنده : reza |

rtg5yh



تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 14:43 | نویسنده : reza |

ف



تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 14:20 | نویسنده : reza |

b

 



تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 13:59 | نویسنده : reza |


تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, | 12:51 | نویسنده : reza |

تندصبث



تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, | 1:19 | نویسنده : reza |

h hjibilb

 



تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, | 14:15 | نویسنده : reza |

hb



تاريخ : چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, | 13:52 | نویسنده : reza |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
  • سیتی جاوا
  • قالب وبلاگ